24)متن شکوائیه (لایحه-24) دکتر وحید تقی زاده به حضور ریاست دادگستری بابل – بخش سوم

ساخت وبلاگ

امکانات وب

24)متن شکوائیه (لایحه-24) دکتر وحید تقی زاده تقدیم به حضور ریاست محترم دادگستری شهرستان بابل – نسخه ویرایش شده در 1401/11/7 - PDF- بخش سوم:

https://drive.google.com/file/d/1iLZGblNRqMp7SXUz__p_qCgiHZZjmy6a/view?usp=sharing

24)The Text of the Complaint (24nd Bill) of Dr. Vahid Taghizadeh Submitted to the Honorable Head of Justice of Babol City – Edited Version on January 27, 2023 y. – PDF

24)Текст жалобы (24-й законопроект) доктора Вахида Тагизадэ, поданной Уважаемому главе юстиции города Баболь – отредактированная версия 27 января 2023 г. - PDF

Mobile, Rubika & Eitaa Iranian messengers: +989118770569 Telegram number & ID: +989015939962 & drvahid13548 Email: [email protected] Instagram: Drvahidtaghizadeh YouTube: Vahid Taghizadeh Twitter: #Taghizadeh Blogs: https://vahidtaghizadeh54.wixsite.com/blog www.vahidtaghizadeh.blogfa.com

#Taghizadeh #Тагизадэ تقی زاده# #Самолет #Боинг #Россия #2004

#чемпионат_мира_по_футболу #World_Cup #Russia #Airplane #Boeing

#هواپیما #جام_جهانی #بوئینگ روسیه #

#Vahid_Taghizadeh #Вахид_Тагизадэ وحید_تقی زاده # 1383#

پزشک پس از انجام آزمایش نوار قلبی از من، به من گفت که: "دچار تنگی دریچه میترال قلب هستید" و فقط قرص خواب "دیازپام" (Tablet Diazpam) برای من تجویز نمود. در همان سالها، مادرم را هم به دلیل درد قلبی اش، به نزد پزشک متخصص قلب "دکتر حبیب اله مصطفی لو" بردم که واقع در بابل - بین میدان ولایت و میدان کارگر - خیابان طبرسی - ساختمان پزشکان قدیمی بابل بود و پس از انجام آزمایش نوار قلبی و اکوی قلب، داروهای مختلفی را مصرف می نمود که حال مادرم بدتر شد. پدرم هم دچار "سکته مغزی ناقص" شد و پدرم را به نزد "دکتر علی بخردی" که پزشک متخصص مغز و اعصاب بود، بردیم که واقع در همان آدرس در ساختمان پزشکان قدیمی بابل بود و یکی از قرص هایی که برای پدرم تجویز نمود، قرص قرمز رنگ پروپرانول 5 میلی گرمی (Tablet Propranol 5 mg) بود. خواهرم "منیژه" نیز دچار فشار عصبی گردید که مجبور به مراجعه به نزد "دکتر سید یوسف موحد" که پزشک متخصص اعصاب و روان بود، شد و مطب سابق وی واقع در خیابان مدرس بابل، نرسیده به سینما آزادی، سمت راست، طبقه بالای ساختمان قدیمی بود که اکنون با تخریب آن ساختمان قدیمی، در این محل، ساختمان جدید "پلی کلینیک سازمان تامین اجتماعی بابل" تاسیس شده است. دکتر سید یوسف موحد، بعدا مطب خود را تغییر داد و به ساختمان جدید در سمت راست میدان کشوری بابل، انتقال داد و سالها بعد، خبر فوت این پزشک را شنیدم. ضمنا فاطمه روشن پس از قتل منیژه، در نقش وی، مراجعه به پزشک اعصاب و روان را ادامه داد تا هویت بدلی وی لو نرود، اما در داروخانه، مامورین اطلاعات قرص های بدلی بی خاصیت، بدون عوامل اعصاب را تحویلش می دادند تا در اثر خوردن این قرصها دچار مشکل اعصاب یا خواب اضافی نشود، چون وظیفه رصد خانواده را برعهده داشت و باید بیدار می ماند! اما طبق سناریوی وزارت اطلاعات، سید تقی (فریدون) فرشاد در اردیبهشت ماه 1366 با خواهرم (ناهید تقی زاده)، جشن عقدکنان را برگزار نمود و در شهریور 1366 جشن عروسی گرفتیم. سپس ناهید و فریدون، در اولین منزل استیجاری که یک سوئیت در پارکینگ منزل آقای رضائی در انتهای شهرک نیمای دو امیرکلا که در کوچه خانه پدری بود، زندگی مشترک را آغاز کردند و ناهید از مهر ماه 1366، تدریس خود در مقطع اول ابتدائی را در دبستان "روستای اندی کلا" در مسیر جاده جدید بابل به آمل، در جاده خاکی فرعی سمت چپ، آغاز نمود. ماجرای سعید کرامت در سالن سینماهای بابل و غذای رایگان خوردنش، پیچیده تر از ادعایش بود که موجب رصد نامحسوس وی توسط اینجانب در سالیان متمادی گردید که به شرح ذیل می باشد: سعید کرامت هر روز به داخل سالن های سینماهای بابل می رفت که شامل سینما آزادی (شهر فرنگ سابق)، سینما انقلاب (مهر سابق)، سینما استقلال (داریوش سابق) و سینما ارشاد (پاسارگاد سابق) بود. از طرفی، من هم به دلیل علاقه به سینما در دوره تحصیلات راهنمایی یعنی در سال 1365 که یازده ساله بودم، با جمع کردن پول توی جیبی و رسیدن مقدار آن به 21 تومان (دویست و ده ریال)که شامل هزینه: "بلیط سینما (70 ریال)، یک بسته تخمه آفتابگردان (50 ریال)، کرایه رفت و برگشت با مینی بوس از خانه پدری امیرکلا به میدان حمزه کلای بابل (ریال50 =25×2) و کرایه رفت و برگشت از میدان حمزه کلای بابل به ابتدای کوچه سینما استقلال در خیابان مدرس بابل با تاکسی (ریال 40 = 20×2)" بود، زیاد به سینما می رفتم. بارها می دیدم که سعید کرامت در داخل سالن های انتظار و سالن نمایش سینما با افراد غریبه و متفاوت، گفتگوی طولانی می نمود و عملا همه آنها ماموران وزارت اطلاعات بودند و کاپشن های کلاه دار و بلند به رنگ خاکستری داشتند. این کاپشن در آن زمان فقط پوشش مامورین اطلاعات بود. این ماموران در سالن سینما با سعید کرامت، تبادل اطلاعات می نمودند. من گاهی در سالن سینما از سعید کرامت می پرسیدم که این غریبه ها کی هستند؟ سعید کرامت هم پاسخ می داد که: "همینطوری توی سالن انتظار سینما آشنا شدیم و گپ می زنیم"، که عملا پاسخ های احمقانه وی، ماهیت خودش و مامورین وزارت اطلاعات را که با وی تبادل اطلاعات می نمودند را فاش ساخت. یادم هست که یکی از مامورانی که در زمستان سال 1365 در سالن انتظار سینما انقلاب بابل با سعید کرامت گفتگو می کرد، چهره اش شبیه هنرپیشه سینمای ایران "جواد رضویان" بود. پس از درج این مطلب در لوایح قبلی، این شخص در سال 1399 (39 سال پس از دیدار با سعید کرامت) شناسائی گردید و به دعوت تهیه کننده برنامه خانواده شبکه اول سیما، در کنار مجری برنامه (آقای هرمز شجاعی مهر) حضور یافت و در لابلای حرفهایش، دیدارش با سعید کرامت را تایید نمود و من هم فورا وی را شناختم و معترف گردید: "شما خودتون خدا هستید!". همه مزاحمت های وارد شده بر من و خانواده ام از مهر ماه 1360 که هفت ساله و دانش آموز کلاس اول ابتدائی "دبستان شفاعت امیرکلا" بودم تاکنون، فقط به دلایل ذیل بود: 1)نشان دادن اعجاز در سلولهای خونی من و سن بالای 200 (دویست) سال با داشتن هفت سال سن شناسنامه ای، در آزمایش خون من که توسط امدادگران سازمان جمعیت هلال احمر بابل در داخل دبستان شفاعت امیرکلا در مهر ماه 1360 انجام شد وکارت عضویت "جمعیت جوانان هلال احمر" را به من و سایر دانش آموزان هم دادند و نتیجه این آزمایش خون، موجب تعجب پزشکان، مقامات و بعدا پس از تاسیس وزارت اطلاعات در 27/5/1362 موجب تعجب وزارت اطلاعات نیز گردید و تصور غلطی داشتند که ممکن است من در آینده، وقتی بزرگ بشوم، مانند موسی زمانه و یوسف زمانه خواهم شد و جای مقامات را خواهم گرفت و با این تصور غلط، من، خانواده ام، اقوامم و سایر هم میهنانم را اذیت و قتل عام نمودند، در حالیکه من همیشه از سیاست متنفر بودم و در کنکور سراسری 1372 با کسب "رتبه اول کنکور در رشته علوم تجربی"، در "رشته پزشکی دانشگاه تهران" قبول شدم که وزارت اطلاعات، آن را به "مهندسی شیلات و محیط زیست دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان" در روزنامه تغییر داد و بزرگترین جنایت و حماقت را در حقم مرتکب شدند! - 2)رصد بال های روی پشت بدنم و تصویر چهره امام حسین (ع) روی قلبم از 27/5/1362 توسط وزارت اطلاعات با دوربین اشعه ایکس و متذکر شدن این موضوع به من به شوخی توسط دوستانم: محسن آبسته، مهدی آبسته و پیرایشگر من: آقای حاج بابائیان که پیرایشگاه وی در پایین ساختمان قدیمی مرکز تلفن راه دور امیرکلا، بالاتر از فلکه امیرکلا در سمت راست خیابان قرار داشت و اکنون در ابتدای خیابان ابن سینای امیرکلا قرار دارد و شاهد ماجرا می باشد و هرگونه شایعه درباره خودم و خانواده ام را به شدت تکذیب و رد می نمایم. "آقای مجید یراق بافان" مجری محترم "برنامه آفتاب شرقی شبکه اول سیما" در این برنامه در بهار 1401 نیز این جمله را در خطاب به اینجانب در پخش زنده معترف گردید: "این آقا سنش بالای 250 (دویست و پنجاه) سال است!" که حکایت از اعجاز خدائی حتی در سلول های خونی من دارد و هیچ مکر و حیله ای در کار نیست و کسی نمی تواند سلولهای خونی و سن خود را تغییر دهد یا شبیه سازی نماید. لازم به ذکر است که هم اکنون فقط سینما آزادی و مجتمع فرهنگی – سینمایی امید بابل فعال هستند و سایر سینماها تعطیل و تخریب شدند که خودش جای تامل و تدبیر در بهبود شرایط و اماکن فرهنگی کشور دارد. برادرم "بسیجی شهید مجید تقی زاده" قبل از شهادتش، برای گوش کردن به نوار کاست های خودش، یک واکمن زرد رنگ و هدفون داشت. سپس سعید کرامت، یک واکمن آبی متصل به بلندگو خرید و پس از آن هم یک ضبط صوت نقره ای رنگ دارای رادیوی FM خرید. محل خرید این ضبط صوت هم "فروشگاه لوازم صوتی آقای طالبی" جنب "رستوران چلوکباب بختیاری" در نزدیکی سینما انقلاب بابل بود. پس از خرید ضبط صوت جدید که حدودا در سال 1366 بود، سعید کرامت، نوار کاست نوحه سرایی درباره دفاع مقدس به زبان مازندرانی خرید که نام نوحه های نوار کاست، "جزیره مجنون" بود که نام یکی از مناطق جنگ بین ایران و عراق در سالهای 1359 تا 1367 بود. محتوای این نوحه "درباره شهادت یک جوان بسیجی مازندرانی در جبهه و زبانحال مادرش در جستجوی جنازه اش بود که نوحه سرا، این ماجرا را از زبان مادر شهید، برای خدا تعریف می نماید". سعید کرامت می خواست به این صورت، ماجرای شهادت مجید تقی زاده را بیان نماید و یا اینکه واکنش مرا نسبت به این نوحه مورد آزمون قرار دهد. متن مازندرانی این نوحه سرایی به شرح ذیل بود:

"ای خدا جزیره ی مجنون بیه گلگون، تو دنیبی دشت و صحرا بیه غرق در خون، تو دنیبی"

"کربلاها ره من پا بزومه، تو دنیبی دشت و صحرا ره من پا بزومه، تو دنیبی"

"جان پسر کجه دری جان پسر چه نییمی"

معنای فارسی ابیات مازندرانی فوق به این شرح است:

"ای خدا، جزیره مجنون از خون شهداء گلگون شده بود و تو در آنجا نبودی، دشت و صحرا هم از خون شهداء در خون شهیدان غرق شده بود و تو در آنجا نبودی"

"در تمام صحراهای کربلا در جستجوی پسر شهید خودم با پای پیاده گشتم و تو را پیدا نکردم، در تمام دشت و صحرا هم در جستجوی پسر شهید خودم با پای پیاده گشتم و تو را پیدا نکردم"

"پسر جان من، کجا هستی پسر جان من، چرا به منزل برنگشتی"

پس از اینکه این نوحه را من و خواهرم "شهید ناهید تقی زاده" گوش کردیم و خوشمان آمد، ناهید از سعید کرامت خواست که نوار کاست موسیقی سنتی بدون کلام با نواختن ساز سنتی "نی" به نام "نی نوا" که ساخته "استاد حسین زاده" بود را هم خریداری کند. لذا ناهید، پولش را به سعید کرامت داد و سعید هم از فروشگاه نوار کاست های مذهبی و مجاز واقع در خیابان یوسف پوری بابل که پایین خیاطی مهران (متعلق به همسایه ما رضا عبدی) قرار داشت، نوار کاست "نی نوا" را خرید که ناهید هم این آهنگ را خیلی دوست داشت و خیلی خوشش آمده بود. علاقه ناهید به آهنگ بدون کلام "نی نوا" موجب شد که من از لحظات اوج موسیقی در تراک اصلی این آلبوم بدون کلام، برای تیتراژ کلیپ هایی که درباره انهدام عمدی هواپیمای بوئینگ شخصی شهید ناهید تقی زاده با نود (90) نفر از خویشاوندانم و جمعا چهارصد (400) نفر از هم میهنانم توسط نیروی دریایی روسیه در 4/5/1383 در نزدیکی رودخانه "نوا" در سن پترزبورگ، ساختم، استفاده نمایم تا موجب شادی روح خواهرم "ناهید" گردد! این شهداء، قهرمانان واقعی بودند که برای تماشا و تشویق "تیم ملی فوتبال ایران" در مسابقات "جام جهانی فوتبال روسیه"، عازم "استادیوم کریستوفسکی سن پترزبورگ روسیه" بودند که هیچگاه با چشمانشان، روسیه را ندیدند و قبل از فرود در فرودگاه سن پترزبورگ، در ساعت سه بامداد چهارم مرداد ماه 1383، با شلیک عمدی موشک "کروز" از ناو جنگی 306 سواستوپل روسیه با هدایت ناخدای داغستانی "ویتالی توویویچ ترتیاکوف"، ناجوانمردانه به شهادت رسیدند!

"با آهنگی که دوست داشتی تموم کافه ها بازند تموم شهر همدستند منو یاد تو بندازند" (ترانه ای از: حمید عسکری)

همچنین پوستر هایی را درباره علاقه ناهید به آهنگ بدون کلام "نی نوا" و شهادت معجزه آسای ناهید تقی زاده در کنار رودخانه "نوا" در سن پترزبورگ روسیه ساختم که این پوسترها را "از نی نوا تا نوا" (from Ney-Nava to Neva) نامگذاری نمودم. در سالیان قبل، فیلم سینمایی ایرانی درباره دفاع مقدس با نام "از کرخه تا راین" (from Karkheh to Rain) ساخته شد که از کارگردانان سینمای ایران، خواهشمندم که ماجرای شهادت خواهرم "ناهید" و مجموعا چهارصد نفر از خویشاوندانم و هموطنانم را در یک فیلم سینمایی حرفه ای یا سریال تلویزیونی با عنوان "از نی نوا تا نوا" بسازند و برای شادی روح "معلم شهید ناهید تقی زاده و چهارصد نفر از خویشاوندانم و هموطنانم" تقدیم نمایند. در مورد خاطراتی که از خواهرم "ناهید" بجای مانده است، می توان موارد ذیل را بین نمود: ناهید قبل از ورود من به دبستان، در سن 6 سالگی به من خواندن و نوشتن به زبان فارسی را آموزش داد. در اوقات فراغت تابستان، ناهید با برگزاری کلاس تقویتی در جهت تقویت بنیه علمی دانش آموزان و دوستان محله ما، اقدام به برگزاری کلاس در همین اتاق پذیرائی خانه پدری نمود که در سال های اولیه اقامت ما در این منزل یعنی از 1359 تا 1365، این اتاق تعمیر نشده بود و در کف این اتاق فقط شن و ماسه بود. لذا ناهید با قرار دادن حصیر روی شن و همچنین ساختن یک نیمکت چوبی از جنس نئوپان در "نجاری استاد مهدی صادقی" واقع در بین شهرک نیمای یک و نیمای دو امیرکلا، توانست امکانات ساده ای برای نشستن دانش آموزان در این اتاق برای تدریس، فراهم آورد. ناهید در زمان جنگ تحمیلی که فقدان کپسول گاز در کشور داشتیم، در ماه رمضان که در فصل تابستان بود و با داشتن روزه، روی اجاق ذغالی، غذا و کتلت (شامی بابلی) درست می کرد که به دلیل حرارت پایین این اجاق ذغالی، آشپزی ساعتها طول می کشید. همچنین من همراه با منیژه و ناهید، در ماه رمضان، پس از صرف غذای سحری، تا حدود 7 صبح، به تلاوت قرآن می پرداختیم و عملا همه اعضای خانواده مقدس تقی زاده، کاملا مذهبی، با ایمان، معتقد به اسلام و بجا آورنده تمام واجبات و مستحبات دین اسلام و مذهب شیعه بودیم. مادرم هم در روز شهادت امام حسن (ع) و رحلت حضرت محمد (ص)، همه ساله، یک دیگ بزرگ از "آش شعله زرد" در منزل درست می کرد و من بصورت نذری، کاسه های "آش شعله زرد" که با دارچین تزئین شده بود را به تمام خانه های همسایگان محله می رساندم. حتی در زمان جنگ تحمیلی در دهه شصت، که "شکر و روغن کوپنی"، برای تهیه "آش شعله زرد" کافی نبود، پدرم یک برگ درخواست خرید "شکر و روغن به نرخ شورایی" نوشت و شورای محله شهرک نیمای دو، با درج مهر شورا، آن را تایید نمود و سپس از شهرداری امیرکلا، مهر تایید دوم این درخواست را هم دریافت نمود و به مغازه بقالی "آقای وثوقی" واقع در: امیرکلا- خیابان امام خمینی – نرسیده به کلانتری 14 – سمت راست خیابان، مراجعه نمود و با پرداخت هزینه به نرخ شورایی، "شکر و روغن به نرخ شورایی" خریداری نمود تا مادرم بتواند طبق رسم همه ساله، "آش شعله زرد" را با تحمل مشقت فراوان، درست نماید و به همسایگان به صورت نذری بدهد تا شرمنده این رسم همه ساله نشویم و رضای خدا و همسایگان را فراهم آوریم. همچنین در شب نیمه شعبان (شب تولد امام زمان، عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز، پدرم حدود پنجاه عدد "بالکی کشمشی" از "قنادی گلبرگ میدان حمزه کلای بابل" می خرید و من با قرار دادن هر یک از آنها در بشقاب، به منازل همسایگان محله بصورت نذری می دادم و دعای خیر دیگران و رضایت خداوند، همیشه بدرقه راه خانواده ما بود و خلاصه اینکه: "خانواده مقدس تقی زاده، چهل سال، صورت خود را با سیلی سرخ نگه داشته بودند!" و "ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس، شهداء را چیدند!". حدودا در 6 سالگی من، زمانی که به منزل خویشاوندان در روستای مرزون آباد امیرکلا به دلیل کامل نشدن پروژه پل مرزون آباد، بصورت پیاده در مسیر روستا می رفتیم و من خسته می شدم، ناهید مرا روی پشت خودش حمل می کرد (کول می کرد) و یادم هست که در اوایل یک شب، روی کول (پشت) ناهید بودم و دیدم که در لابلای بوته های سمت راست جاده خاکی روستای باریک کلای مرزون آباد، نقاط درخشانی دیده می شود و از ناهید پرسیدم که این نقاط نورانی چیه؟ ناهید هم به زبان مازندرانی گفت: "کنگ – سو - کر" و من پرسیدم که: "یعنی چی؟" و ناهید پاسخ داد: "کرم شب تاب!"، که نشان می دهد، ناهید حتی در زمانی که روی کولش بودم، مانند یک معلم دلسوز، به من چیزهای جدید یاد می داد. پس از قبول شدن من در "رشته مهندسی شیلات و محیط زیست - دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان" در کنکور سراسری سال 1372، ناهید در سوئیت استیجاری خانواده اش در پارکینگ منزل آقای حسن پور واقع در ابتدای شهرک نیمای-3، با مهیا نمودن مهمانی شام (سور قبولی من در دانشگاه دولتی) با هزینه خودش و دعوت از حدود 15 نفر از دوستانم، موجبات سور دادن به دوستانم به صرف شام را فراهم نمود که عکس های این مهمانی قبلا در فوتوکلیپ به تصویر کشیده شد و همه دیدند. قبل از عقدکنان من و "رویا زمانی" در تاریخ 22/4/1378، ناهید به همراه مادر خانم (فاطمه کیادربندسری یا ناهید یوسفی) و همسرم (رویا زمانی) به "بازار ولی عصر میدان تجریش تهران" و سپس به "بازار جنوب تهران" آمد و خرید لباس جشن عقدکنان، لوازم جشن عقدکنان و سرویس طلای عقدکنان را انجام دادیم. ناهید در جشن عقدکنان من در 29/5/1378 هم در کنار سفره عقد ایستاده بود و در زمان تقدیم گردنبند طلا به عروس، برای اینکه همسرم (رویا زمانی) به زحمت نیفتد، حتی گردنبند را با دستانش به دور گردن "رویا زمانی" بست و مهربانی و دلسوزی خود را بار دیگر در فیلم این جشن عقدکنان، ثبت نمود. ناهید در ساختن روزنامه دیواری برای من در جشن دهه فجر دبستان شفاعت در سال 1363، بسیار زحمت کشید و بر اساس همین روزنامه دیواری، من تیتراژ کلیپ انهدام هواپیمای ناهید را با مندرج نمودن چندین تصویر متحرک و ثابت، شبیه روزنامه دیواری به تصویر کشیدم که تداعی کننده خاطره روزنامه دیواری ناهید باشد. جناب آقای عبدی، مدیر وقت "مدرسه راهنمایی ابن سینای امیرکلا" در سال 1365 نیز می تواند، ماجرای ثبت نام و اعزام "بسیجی شهید مجید تقی زاده" از این مدرسه و تایید شهادت وی در عملیات کربلای -4 مورخه 4/10/1365 را به عنوان گواه، شرح دهد. ضمنا جناب آقای عبدی، مسوول وقت "امور تربیتی و فوق برنامه" در "دبستان شفاعت امیرکلا" در سال 1363 هم بودند و من و سایر دوستانم با مدیریت و نظارت ایشان، گروه تئاتر و سرود دبستان را تشکیل دادیم و من کارگردانی تئاتر دبستان و پیشخوانی گروه سرود "دبستان شفاعت امیرکلا" در "جشن های دهه فجر" را برعهده داشتم و شاگرد اول این دبستان نیز بودم. ضمنا تئاتری درباره "دفاع مقدس" در دبستان اجرا نمودیم و سرود انقلابی "22 بهمن" را هم در مدرسه اجرا نمودیم. محبت مادری مادرم در زندگی من در جای خودش به قوت خود باقی بود، اما به دلیل اینکه مادرم، دیسک کمرش را حدودا در سال 1356، مورد عمل جراحی در "بیمارستان آراد تهران" قرار داد، عملا از انجام کارهای سنگین فیزیکی معذور بود و عملا کارهای سنگین و فیزیکی منزل را ناهید انجام می داد. من در زمان تدوین کلیپ شماره 86 (کلیپ 04:27 ساعته) که درباره انهدام هواپیمای ناهید بود، وقتی به لحظه تدوین تراک کلیپ مربوط به تماس تلفنی خواننده "کاتیا لل" در کلیپ "به سوی من پرواز کن" (Singer: Mrs. Katia Lel - Daletai) حدودا در ساعت 03:20 بامداد شب تدوین (برابر با زمان شهادت ناهید در ساعت سه بامداد 4/5/1383) رسیدم، به دلیل محتوای بسیار غم انگیز این صحنه و مطابقت با زمان شهادت ناهید، به شدت گریستم و تا دقایقی، انجام تدوین این کلیپ، متوقف شد! و پس از دقایقی، مراحل تدوین را ادامه دادم. متن ترانه این کلیپ با این محتوا می باشد که عملا "کاتیا لل" در نقش "نسیم حق" (مامور اطلاعات در نقش ناهید) به یک پسر جوان (در نقش وحید) در یک کیوسک دوطرفه تلفن همگانی شهری که هر دو نفر در یک کیوسک دوطرفه و در یک خیابان ایستاده اند، بصورت تلفنی می گوید: "به سوی من پرواز کن و به آسمان هفتم بیا تا برایت بگویم که چه اتفاقی افتاده است و خودت همه چیز را می فهمی، من حاضرم که خودم را فدایت کنم!" که آسمان هفتم، همان آسمان روسیه است و کد مخابراتی روسیه هم 7+ می باشد و با زبان فریدون، ماجرا را بیان نمود، چون همسر ناهید یعنی فریدون فرشاد، کارمند مخابرات بود و عملا ماجرای انهدام هواپیمای ناهید در روسیه را بیان می نماید و نمایشگر تماس تلفنی من در شهریور 1383 از مسکو با منزل خواهرم در بابلسر و صحبت با "نسیم حق" بجای ناهید بود که عملا حقیقت فقدان ناهید را پنهان نمود. البته با توجه به اینکه در کلیپ مذکور، هر دو کیوسک تلفن در یک خیابان قرار داشتند، می تواند بیانگر این موضوع باشد که در زمان تماس تلفنی من با "نسیم حق"، نسیم هم در خیابان کرافچنکو روسیه در کنار خوابگاه دسکا زندگی می کرد و این تماس تلفنی من را از داخل مسکو، پاسخ داد و عملا در بابلسر نبود. همچنین می تواند بیانگر این موضوع باشد که روح ناهید، اکنون در آسمان روسیه است و نیازی به تماس با منزلش در بابلسر نیست! یادم هست که در سال 1383 در شبکه موزیک روسیه (MUZ TV RUSSIA)، خانم مجری به نام "کسنیا سابچک" (Mrs. Ksenia Sabchak) اعلام کرده بود که "کاتیا لل" (Mrs. Katia Lel)، چهره اش را جراحی پلاستیک کرد (همانند: نسیم حق) و واقعا هم همین طور بود و عملا "کاتیا لل" با چشمانی باریک، شبیه ناهید است و هنرنمایی خودش را در کلیپ هایش در نقش های "ناهید تقی زاده" و "نسیم حق"، بخوبی انجام داد که اوج این هنرنمایی در کلیپ مذکور بود. ناهید، حدودا در سال 1364 از طریق کنکور سراسری در رشته "کاردانی آموزش ابتدائی" در "مرکز تربیت معلم شهید رجائی قائمشهر" قبول شد، در اردیبهشت 1366 با فریدون فرشاد ازدواج نمود و در خرداد ماه سال 1366 مدرک "کاردانی آموزش ابتدائی" دریافت نمود و از مهر ماه 1366، تدریس خود در مقطع کلاس اول ابتدائی را در دبستان "روستای اندی کلا" واقع در جاده جدید بابل به آمل، در جاده خاکی فرعی سمت چپ، آغاز نمود. ناهید هر صبح زود از سوئیت استیجاری واقع در پارکینگ منزل آقای رضائی در انتهای همین شهرک نیمای دو امیرکلا، که کوچه خانه پدری می باشد، با مینی بوس و تاکسی، خودش را به "میدان ولایت بابل" می رساند و در آنجا به همراه سه خانم معلم دیگر، با یک پیکان که سرویس رفت و آمد این معلمان بود به "دبستان روستای اندی کلا" تردد می نمودند. ضمنا هزینه رفت و آمد و سرویس نیز با خود معلمان بود و یادم هست که ناهید می گفت: "من در صندلی جلوی سرویس می نشینم و به همین دلیل، کرایه بیشتری به سرویس می پردازم و سایر معلمان در صندلی پشت، کرایه کمتری می پردازند". همین موضوع، "حس غریزی پیشتاز بودن و مدیر بودن" را در روحیه ناهید، بیان می نماید و من، اکنون که47 ساله هستم، در حال تحمل سخت ترین روزهای زندگیم در فقدان ناهید به عنوان "مدیر و مشاور زندگیم" هستم! سپس ناهید، همزمان با تدریس، با ادامه تحصیل در "دانشگاه پیام نور"، موفق به اخذ مدرک "کارشناسی آموزش ابتدائی" گردید. سپس به عنوان معلم نمونه در "اداره آموزش و پرورش بابل" مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفت و به احراز سمت "بازرس اداره آموزش و پرورش بابل" ارتقاء یافت و متاسفانه در تاریخ 4/5/1383 در سفر خانوادگی با 90 نفر از خویشاوندانم (شامل 27 نفر از اقوامم در بابل، بابلسر و امیرکلا مانند خانواده احمد حسنی، خانواده اسحاق باقریان و 63 نفر از اقوام تهرانی شامل کلیه اقوام همسرم از خاندان بزرگ کیادربندسری) به همراه 310 نفر از سایر هموطنانم، برای تشویق "تیم ملی ایران" در جام جهانی روسیه با شلیک عمدی موشک به هواپیمای بوئینگ شخصی وی، توسط نیروی دریایی روسیه، مجموعا چهارصد (400) نفر از هموطنانم، ناجوانمردانه به شهادت رسیدند! خواهرم منیژه تقی زاده نیز در سال 1362 از طریق کنکور سراسری در "رشته پرستاری دانشکده پرستاری شاهرود" قبول شد و به دلیل عدم علاقه به این رشته و مزاحمت هایی که مامورین اطلاعات بصورت مخفیانه برایش در دانشکده شاهرود ایجاد نموده بودند، منجر به تماس از دانشکده با خانواده ام شد و پدرم و مادرم به شاهرود رفتند که در نهایت منجر به انصراف منیژه از تحصیل در این دانشکده گردید. منیژه قبل از قبولی در دانشگاه در سالهای 1359 تا 1362 هم در مراکز علمی - مذهبی بابل یعنی "مکتب ولی عصر بابل" و "سازمان تبلیغات اسلامی بابل" دوره های مختلف آموزش های اسلامی مانند: احکام شرعی و اسلامی مبتنی بر رساله امام خمینی، علوم قرآنی، تفسیر قرآن و غیره را گذرانده بود و از سوی "سازمان تبلیغات اسلامی بابل"، توانست سمت "مبلغ علوم اسلامی" را احراز نماید و از طرف "سازمان تبلیغات اسلامی بابل"، سفر تشویقی منیژه با مادرم به حرم حضرت معصومه (س) در قم، حضور در جایگاه مردمی طبقه بالایی جلسه علنی مجلس شورای اسلامی در ساختمان قدیم آن، دیدار با "آیت اله امامی کاشانی" و "آیت اله صانعی" در شهر قم و سایر مقامات و اماکن، انجام شد و سوهان قم را به عنوان سوغاتی به خانه پدری آوردند. منیژه و ناهید در آن سالها، کتابهای مذهبی زیادی با هزینه خودشان خریدند که هنوز در کمد اتاق خواب شمالی خانه پدری قرار دارد، مانند: رساله احکام شرعی (تالیف: امام خمینی، رحمه الله علیه)، داستان راستان (تالیف: استاد شهید مرتضی مطهری)، صحیفه سجادیه (ترجمه: سید رضی)، حلیه المتقین (تالیف: علامه محمد باقر مجلسی)، تعبیر خواب ابن سیرین و دانیال نبی، اصول دیالکتیک و دیالکتیک اسلامی (تالیف: شهید آیت اله دستغیب)، مفاتیح الجنان، شرحی بر نهج البلاغه، قرآن های متعدد، برگزیده ای از اشعار نسیم شمال و کتب متعدد دیگر. البته ناهید و خودم هم کتابهای داستان ویژه نوجوانان، در مورد پیامبران مختلف خریدیم، مانند: زندگی حضرت یوسف (ع)، زندگی حضرت ابراهیم (ع)، اشتراک هفتگی مجله کیهان بچه ها، مجله رشد نوجوان، مجله کیهان هفتگی، مجله جوانان امروز و کتب متعدد دیگر. در دوره دانشجویی کارشناسی شیلات در خرداد ماه 1375، من جهت شرکت در آزمون کشوری "قرآن و عترت اسلامی" در بین دانشگاهیان کشور، حدود ده جلد کتاب مذهبی در مورد احکام اسلامی و تفسیر علوم قرآنی متعدد به عنوان منابع سوالات آزمون، از "واحد امور فرهنگی و فوق برنامه دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان" با هزینه شخصی، خریداری نمودم و پس از مطالعه کتب، در آزمون کشوری "قرآن و عترت اسلامی" در "دانشگاه آزاد اسلامی گرگان" در خرداد ماه سال 1375 شرکت نمودم و در تمامی مسابقات مذهبی "دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان" نیز شرکت نمودم و جوایز و لوح تقدیر هم دریافت نمودم. همچنین من در دوران دانشجویی در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری شیلات و در دوران اشتغال به عنوان هیات علمی و استاد دانشگاه، مجموعا بالای پانصد جلد کتب شیلاتی در زمینه های مختلف، روانشناسی (مانند: مردان مریخی و زنان ونوسی) و سایر کتب مذهبی، شعر، طنز و غیره را خریداری و مطالعه می نمودم. پدرم هم به کتب مذهبی با محتوای مرثیه سرایی و مداحی اهل بیت حضرت محمد (ص) و چهارده معصوم (ع) علاقه داشت و در کتابفروشی های مختلف، بویژه "کتاب فروشی اسلامی" مختص فروش کتب مذهبی که در آدرس: بابل - نرسیده به چهار راه شهربانی، در سمت چپ خیابان مدرس، واقع بود، این کتب را خریداری می نمود. پدرم هر شب، ساعتها وقت صرف می نمود و مرثیه ها و مداحی ها را مطالعه می نمود و بهترین مرثیه ها و مداحی ها را از کتب مختلف انتخاب می کرد و در جزوه های کاغذی با خودکار بیک آبی می نوشت و صفحات این جزوه کاغذی را با نخ و سوزن می دوخت، چون دستگاه منگنه بزرگ با سوزن منگنه بزرگ برای اتصال این اوراق زیاد، در منزل نداشتیم و دستگاه منگنه کوچک با سوزن منگنه کوچک، نمی توانست این صفحات زیاد را بهم متصل نماید. سپس هر جزوه جیبی دست نویس که حدودا 10 تا 20 صفحه بود و مختص امام خاص یا مختص عزاداری مربوط به امامزاده های خاص بود را برای هر روز عزاداری محرم از یکم تا هفدهم محرم به تفکیک می نوشت و شماره گذاری بر اساس روزهای محرم می نمود. هر روز محرم، مرثیه مربوط به همان روز را در جیب خود می گذاشت و در مجالس عزاداری محرم در تکایا و منازل مختلف، مرثیه سرایی می نمود و انعام ناچیزی دریافت می کرد و مجددا با پول انعام، کتب مذهبی جدید می خرید. پدرم با اینکه کارمند بازنشسته جنگلبانی بود، به دلیل مکفی نبودن مستمری بازنشستگی، در مغازه معاملات پوست خام گاو و گوسفند، متعلق به "آقای حاج رمضان عسکریان" (شماره تلفن این مغازه در دهه هفتاد: 25171 - 0111) در منطقه اجابن بازار بابل، کارهای سختی را در شرایط بغرنج، انجام می داد که شایسته سن و مقامش نبود. پدرم از مبلغ کارمزد خود در این مغازه، برای من هزینه پرداخت شهریه کلاس های کنکور گروهی در "آموزشگاه باقرالعلوم بابل" واقع در روبروی اداره پست بابل در سبزه میدان، برای کنکور 1371 و در "آموزشگاه نیکان بابل" واقع در منطقه "چاله زمین بابل" برای کنکور 1372، برای هر درس کنکور در یک ترم، مبلغ هشتصد تومان (هشت هزار ریال) را به صورت قسطی پرداخت نمود که منجر به کسب رتبه اول رشته علوم تجربی در کنکور سراسری سال 1372 و قبولی در "رشته پزشکی دانشگاه تهران" توسط اینجانب گردید، اما متاسفانه، وزارت اطلاعات، این قبولی را تغییر داد و قبولی در "رشته مهندسی شیلات و محیط زیست دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان" را در روزنامه اعلام نمود که بزرگترین جنایت و حماقت نابخشودنی را در حقم مرتکب گردید! موارد مذکور، بیانگر آنست که کل خانواده ما کاملا مذهبی و عاشق عزاداری های امام حسین (ع) در محرم و احیای شب های قدر در ماه رمضان و سایر مراسم مذهبی بود. منیژه در سالهای بعد، در آزمون استخدامی "نهضت سواد آموزی بابل" شرکت نمود و پس از قبولی در آزمون و گذراندن "دوره آموزشیاری نهضت سوادآموزی"، چند سال هم در "دبستان بندرکلای امیرکلا"، به عنوان "آموزشیار نهضت سوادآموزی" با کارمزد ناچیز بابت تعداد نفرات قبول شده در آزمون سوادآموزان و تعداد خانم های باسواد شده، ادامه داد و حدود ده نفر از خانم های این روستا را در هر دوره، باسواد نمود و منیژه بابت این موفقیت هم، بسیار خوشحال شده بود. متاسفانه به دلیل کمبود نفت در زمان جنگ و عدم حمایت مدیریت دبستان بندرکلا، در جهت تامین نفت برای روشن نمودن بخاری در زمستان برای سواد آموزان، من از منزل پدری و از ذخیره نفت منزلمان، یک پیت بیست لیتری نفت جدا نمودم و روی دوچرخه ام گذاشتم و با زحمت و استرس زیاد، این پیت نفت را به "دبستان بندرکلای امیرکلا" رساندم و بخاری دبستان را برای سواد آموزان، روشن نمودم و گرم نگه داشتم که در سالهای 1365 و 1366 بود که متاسفانه، منیژه هم در سال 1366 در حالیکه در مسیر بازگشت از جلسه قرآن خوانی شب قدر ماه رمضان 1366 هجری شمسی، در منزل "محمد تقی صفرزاده" بود، توسط "رضا مجازی امیری" در شهرک نیمای-2، عمدی به قتل رسید. در آن سالها، مسوول "نهضت سواد آموزی کشور"، "حجه الاسلام محسن قرائتی" بود و بادیگاردش هم "رحمت کیادربندسری" بود (به گفته: دنیا کافی) و علیرغم زحمتی که من و منیژه برای "نهضت سواد آموزی کشور" متحمل شدیم، پسرم "حسین" در سال 1384 توسط "رحمت کیادربندسری"، که بادیگارد "محسن قرائتی" بود، دژخیمانه به قتل رسید و پیکر "حسین" را مثله مثله نمود که نشان می دهد موعظه های "محسن قرائتی"، عملا به اندازه ذره ای در روح بادیگاردش (رحمت کیادربندسری) موثر نبود! پس از قتل منیژه تقی زاده به عنوان آموزشیار نهضت سوادآموزی، عملا "محسن قرائتی" در مقام "مسوول نهضت سوادآموزی کشور"، واکنشی نشان نداد! اینجانب بعد از بازگشت از مسکو به ایران در آبان ماه 1386 و دیدن چهره مشکوک خواهر بدلی (خانم نسیم حق) قصد تکمیل و مستند نمودن تحقیقاتم درباره حدس سقوط هواپیمای خواهرم را داشتم که از تابستان 1383 تحقیقات گسترده ای را در این مورد آغاز نموده بودم، اما با مزاحمتهایی که دنیا کافی و شوهرخاله بدلی اش (ایوب کیادربندسری) برای من در زمستان 1386 ایجاد کرده بودند، متاسفانه، روند این تحقیقات دچار وقفه گردید و بعدا با شروع تدریس در دانشگاه نتوانستم تحقیقاتم را تکمیل کنم. ضمنا وقتی که ما از مسکو به ایران بازگشتیم، فرزندم (پویا) 5 ساله بود و اگر کوچکترین حرفی در این مورد می زدم، دنیا با پویا از منزلم فرار می کردند، چون دنیا هم این ماجرای انهدام هواپیمای خواهرم به همراه اقوامم، را از من مخفی کرده بود و سکوتم، برای دیدن خواب آرام "پویا" بود تا پویا به آرزویش که پزشک شدن بود، برسد. اما قتل پویای 13 ساله در 1/2/1394 موجب کشیده شدن ضامن و پرتاب نارنجکی شد که سالها در دستم مانده بود و "وزارت اطلاعات ایران"، انتظار چنین انفجار بزرگی را نداشت و تمام ماجرای زندگی تلخم از هفت سالگی در سال 1360 تاکنون، آرامش قبل از طوفان بود که با عدم رسیدگی به شکایات من علیه "وزارت اطلاعات ایران" در دادگاهها و صدور قرار منع تعقیب برای شکایات من توسط قضات "دادسرای نظامی یک تهران" و رسانه ای شدن بعدی ماجرا، موجب نابودی زندگی من و ناخواسته، موجب لغو "برنامه جامع اقتصادی بین ایران و آمریکا" موسوم به "برجام" (JCPOA) گردید! همچنین به دلیل همین جنایات، تحریم اقتصادی آمریکا علیه روسیه از تاریخ 25/1/1400 عملا شروع شد و بر اساس اظهارات دولت آمریکا، به تدریج، سیستم سوئیفت تبادلات ارزی بین المللی روسیه، خدمات ویزا کارت و مسترکارت نیز برای روسیه مسدود می گردد. من در تمامی فرصت های به دست آمده در میان وقایع مختلف مانند: ثبت کذائی طلاق دنیا کافی مقتوله با حضور "نیاز غنی" در دفتر ثبت طلاق شماره 16 گرگان در 7/4/1396، محرومیت از تدریس از بهمن ماه 1395 ، قطع حقوق ثابت ماهیانه از 1/5/1398 و بازگشت به خانه پدری در مهر ماه 1398، توانستم کلیه تهدیدات را تبدیل به فرصت نمایم و تحقیقاتی گسترده ای را که از تابستان 1383 در مسکو شروع کرده بودم، مجددا آغاز نمایم و در نهایت با 18 سال تحقیقات ویژه، گسترده، شبانه روزی و انفرادی، تمام رازهای جنایات اتفاق افتاده در شهادت مجموعا 418 نفر شامل کل اعضای خانواده ام، خویشاوندم و هموطننم را رازگشائی نموده و تا این لحظه با نوشتن و انتشار 24 لایحه مفصل، ساخت 107 ویدئو کلیپ، راه اندازی دو وبلاگ جدید در سایت های ایرانی و خارجی، ساخت دهها پوستر مقایسه ای چهره های شهدای خانواده ام و خویشاوندانم، تحویل همه موارد مذکور به دادگاهها و بارگذاری در سایت های اجتماعی اینترنتی، این جنایات بین المللی سازمان یافته و قتل های زنجیره ای را به جهانیان گزارش نموده و به شدت محکوم نمایم. عملا در تهیه و نگارش لوایح و گزارش های این تحقیقات بصورت متنی، تصویری و ویدئویی، کاملا سعی نمودم تا همانند یک استاد دانشگاه در کلاس درس، در قالب کارگاه آموزشی آنلاین کشف جرم، تمام مردم ایران و جهان را از روش رازگشائی بین المللی در مورد جنایات بین المللی سازمان یافته و قتل های زنجیره ای، آگاه نمایم تا چنین جنایات فجیعی، دیگر در هیچ جای جهان تکرار نشود و اگر هم در حال انجام است، توسط مردمان عادی جامعه رازگشائی گردد. من در همه موارد تلاش نمودم تا آئین نگارش صحیح مطالب را در نوشتن لوایح، گزارش ها و همه متون به زبانهای فارسی، انگلیسی و روسی کاملا رعایت نمایم تا همه مردم جهان را به مراعات آئین نگارش و صحیح نوشتن زبانهای بومی و بین المللی، بویژه در زبان های فارسی، انگلیسی و روسی ترغیب نمایم و توانستم بینندگان چندین میلیاردی برای کلیپ هایم در سراسر جهان پیدا نمایم که این امر، موجب گردید که احساس مسوولیت بیشتر و وظیفه سنگین تری را برای بیان حقایق صحیح تر، اعمال دقت افزون تر و افزایش کیفیت کلیپ ها، احساس نمایم که عملا بازخورد بینندگان در سایت های فضای مجازی، رضایت آنها را در انجام این تحقیقات گسترده و به تصویر کشیدن مراحل تحقیق که به موازات تحقیقات دادگستری انجام می گردید، نشان می دهد. مجموعا اسامی حداقل 177 نفر از شهداء، ذکر شده است که اسامی تعداد زیادی از کودکان و سایر خویشاوندان نیز فعلا در دسترس اینجانب نمی باشد و بعدا به اطلاع همگان خواهد رسید و مجموعا با در نظر گرفتن کودکان متعلق به خویشاوندان بزرگسال در هواپیما، حداقل 418 نفر که شامل 402 نفر در روسیه و 16 نفر در ایران به شهادت رسیدند که به اعتراف مجریان خبری روسیه، دقیقا چهارصد (400) نفر از مسافران هواپیمای بوئینگ خواهرم به شهادت رسیدند. تعداد 90 نفر از بازیگران صدا و سیما و سینمای ایران، با تغییر چهره از طریق جراحی پلاستیک چهره و تغییر صدا با کاشت ایمپلنت صوتی در حنجره، 16 سال متوالی، نقش خویشاوندانم را بازی کردند و مرا فریب دادند که موجب نابودی جوانی، زندگی من و همچنین موجب لغو برجام گردید! بازیگرانی مانند: 1)سیامک اطلسی در نقش اسحاق باقریان 2)سحر جعفری جوزانی در نقش آزاده (غزاله) حدادی 3)کاظم هژیر آزاد در نقش سید حسین خزره 4)رامتین خداپناهی در نقش حسن کیادربندسری 5)فریده دریامج در نقش مادر زن (فاطمه کیادربندسری یا ناهید یوسفی) 6)بهرام ابراهیمی در نقش ایوب کیادربندسری 7)لیلا برخورداری در نقش راحله (همسر اصغر حسنی) 8)فقیهه سلطانی در نقش مریم باقریان 9)رحیم نوروزی در نقش اسماعیل حسنی 10)نسیم حق در نقش شهید ناهید تقی زاده 11)فاطمه روشن در نقش منیژه تقی زاده 12)سعید کرامت و 13)نعمت بزرگی، هر دو نفر در نقش شهید مجید تقی زاده 14)خانم ذوقی از شهر شفت استان گیلان (عمه ی همکارم "افشار ذوقی شلمانی" در سالهای 1379 تا 1381 در مرکز آموزش عالی علمی – کاربردی علوم و صنایع شیلاتی میرزاکوچک خان شهر صنعتی رشت) در نقش مادرم "فضه باقریان مرزونی" 15)آقای "کیا" از سوادکوه مازندران در نقش سید تقی (فریدون) فرشاد 16)نیاز غنی در نقش دنیا کافی 17)محسن شجاع مرزونی (محسن جلوه) در نقش پویا تقی زاده 18)افشین سنگ چاپ در نقش ناصر باقریان 19)جمشید جهان زاده در نقش جواد کیادربندسری 20)فرزانه نشاط خواه در نقش شیدا (همسر جواد کیا) 21)سید مهرداد ضیایی در نقش ناصر ربیع تبار 22)سوسن مقصودلو در نقش خاله نرگس کیادربندسری 23)مجید شهریاری در نقش محمد طاهر کیادربندسری 24)شبنم فرشادجو در نقش دختر عمو باقر (مریم کیادربندسری) 25)ساعد هدایتی در نقش احمد حسنی 26)رضا توکلی در نقش حسن تقی زاده 27)احمد نجفی در نقش ابوالحسن باقریان 28)منوچهر آذری در نقش داریوش باقریان 29)تورج نصر در نقش آقاجان گل نژاد 30)همسر تورج نصر در نقش همسر آقاجان گل نژاد و سایرین، که همگی بازیگران لو رفتند و بعضی از آنها، ماسک های چهره خود را پس از اینکه اینجانب، خبر شهادت 418 نفر از خویشاوندانم را منتشر نمودم، درآوردند. نویسنده سناریوی قتل عام خانواده ام و بدلکاری مربوطه هم، همسر "اسماعیل شفیعی" یعنی خانم "سنبل پویان" بود که نام وی عملا در سال 1382، در تیتراژ پایانی یکی از سریالهای ایرانی که در شبکه ماهواره ای جام جم ایران در خوابگاه مسکو، در زمان مهمانی و دعوت خانواده شفیعی در خوابگاه من در منطقه یاسی نوای مسکو، روی صفحه تلویزیون به نمایش درآمده بود، نیز نشان داده شد که در زمان نمایش نامش، "سنبل پویان" شروع به شلوغ کردن نمود تا وانمود کند که از درج نامش در تیتراژ پایانی سریال به عنوان نویسنده، بی خبر است که عملا موجب لو دادن نام و شغل اصلی اش گردید. اما اسماعیل شفیعی وانمود می کرد که دانشجوی مقطع دکتری رشته "ادبیات نمایشی" در "دانشگاه گیتیس مسکو" می باشد که عملا دانشجو نبود و رشته تحصیلی همسرش "ادبیات نمایشی" و نویسنده سناریوی قتل عام خانواده ام و کارگردان بدلکاری زنان بدلی و سایرین در زندگی من بود که همه آنها از ابتدا در رصد من بوده و با لوایح فعلی، رازگشائی و اطلاع رسانی به همگان توسط اینجانب، انجام گردید و همگی در تور این صیاد شیلاتی، افتاده بودند. با اینکه من در زمان حادثه انهدام هواپیمای خواهرم، در مسکو بودم، اما سفارت ایران در روسیه و دیگران، به من خبر ندادند و مسابقات فوتبال جام جهانی روسیه که عملا در مرداد ماه 1383 برگزار گردید، با 14 سال تاخیر، با پخش اولین مسابقه "ایران-مراکش" در ساعت 19:30 مورخه 25 خرداد 1397 برای من در گرگان، پخش گردید و روی صفحه نمایش کلمه "زنده" نیز توسط شبکه سوم سیما درج گردید! دلیل آن هم اینست که در سالیان گذشته، سیستم پخش تلویزیونی ماهواره ای و سیستم های مخفی دیگری هم در صدا و سیما با امواج متفاوت با امواج گیرنده های دیجیتالی در حال پخش است که با گیرنده های متفاوتی که در بازار، اصلا وجود ندارد قابل دریافت است و اینجانب از خرید آن در سالیان گذشته محروم مانده ام. هم اکنون نیز، فرستنده تلویزیونی دیجیتال محلی (Local Video Sender) برای من از خیابان پشت ضلع شمالی منزل پدری من یعنی در امیرکلا، شهرک نیمای-3 از داخل منزل "آقای متین زحمتکش" برایم تصاویر سفارشی با امواج تلویزیونی دیجیتال محلی روی ست تاپ باکس و تلویزیون دیجیتال می فرستد که در گرگان هم با فرستنده محلی در مجتمع های مسکونی آبشار، محراب، سیمرغ و فارابی، برایم امواج تلویزیونی دیجیتال محلی می فرستادند و سالیان متمادی، با مزاحمت های وزارت اطلاعات ایران و روسیه، اینجانب از برنامه های واقعی صدا و سیما، پخش زنده مسابقات، اخبار واقعی ایران و جهان و سایر رویدادها، هم در روسیه و هم در ایران محروم بودم. من را که بورسیه وزارت علوم هستم، به دلیل لو رفتن ماجرای شهادت کل اعضای خانواده ام، اقوامم و حداقل 418 نفر از خویشاوندانم و هموطنانم، از "دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان" اخراج کردند و اصلا پول برای خرید غذای ساده و ضروری ندارم، در حالیکه کل حقوق دریافتی توسط اینجانب، همیشه از سود (بهره) بانکی پول پدرم بود که برایم به ارث گذاشته است و عملا من، 13 سال در "دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان"، بیگاری و کار بدون مزد نمودم که اکنون از پرداخت پول خودم به من هم خودداری نمودند و متعجب از شدت یافتن عذاب های الیم الهی مانند قطع باران هستند! دولتمردان، مال یتیم می خورند و غافل از این هستند که بر اساس روایات متواتر، از خوردن مال یتیم، عرش به لرزه در می آید و خداوند متعال، تضییع حق الناس و حق الله همانند عدم پرداخت دیه و غرامت قتل عام خانواده و اقوامم را به هیچ وجه نمی بخشد! آنوقت میلیاردها تومان برای برگزاری "کنگره یتیم نوازی" هزینه می کنند! "چشم تنگ دنیادار را، یا قناعت پر کند یا خاک گور!"، "ما اهل کوفه نیستیم، ناهید تنها بماند!" از خرداد ماه 1375 تا 1401 (26 سال متوالی)، وزارت اطلاعات ایران، بدون دلیل، به من غذای سمی، آب سمی، هوای تنفسی آلوده به گازهای سمی می دهد و با تابش اشعه ایکس سخت (Hard X-ray) به اتاقم بصورت شبانه روزی از پنجره منازل روبرو، منجر به بیماریهای لاعلاج گردید و از هفت سالگی در سال 1360 تاکنون مرا رصد می نمایند و مزاحمت ایجاد می نماید، چون در پشت بدنم دو بال فرشته نمای زیر پوستی دارم و روی قلب من هم چهره امام حسین (ع) حکاکی شده است که مستند به تصاویر ام.آر.آی می باشد و وزارت اطلاعات پس از تاسیس در 27/5/1362 با دوربین های اشعه ایکس و عکسبرداری رادیولوژی مخفی، این بالها را دیده بود و توسط دوستانم: مهدی آبسته، محسن آبسته و پیرایشگر من (آقای حاج بابائیان) به شوخی به من گفتند که من بال دارم! آقای "نبی اله ولی تبار" که مامور اطلاعاتی و همسر دختر عموی من "فاطمه تقی زاده" می باشد، حدودا در سال 1365 که یازده ساله بودم، در منزل عموی من، در حضور زینب تقی زاده و سعید کرامت، به من گفت که: "تو خدا هستی" و آزارها را شروع کردند. از ابتدای سال 1398 در گرگان، در بطری های پلمب شده آب معدنی، نوشابه ها و دلسترهای خریداری شده توسط اینجانب و حتی در حفره روباز آب چاه لوله کشی شده منزل پدری، توسط سعید کرامت و مامور بدلکار (نعمت بزرگی)، "بنزین، مایع ظرفشوئی و شامپو بدن" ریختند و شدیدا مسم لینک کلیپ سینمایی های دکتر وحید تقی زاده در گوگل درایو - 1397/11/3:...

ما را در سایت لینک کلیپ سینمایی های دکتر وحید تقی زاده در گوگل درایو - 1397/11/3: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vahidtaghizadeh بازدید : 198 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 18:56